یک هفته به همین زودی گذشت . خانوم جون درست نیمه شب پنجشنبه هفته گذشته آروم .............پر کشید . میگم پر کشید چون واقعا عزیز بود . وجودش سراسر محبت بود . عشق بود . ولی خب این اواخر داشت بخاطر بیماریش اذیت میشد .
خدا وکیلی بچه هاش عاشقش بودن دوستش داشتن ......
و بخصوص این دو . سه ماه آخر مثل پروانه دور برش می چرخیدن . البته منهای اون یکی پسر ناخلفش . مگم ناخلف و ازش حرف دیگه ای نمیارم . چون به یاد آوردنش هم کفاره داره ....... بیخیال
این روزها همه داغن .........
کارهایی رو که رسمی باید و وظیفشونه باید انجام بدن دارن انجام میدن ......مراسم ها یکی یکی داره برگذار میشه ......... ولی ..هنوز سر همه به واسطه این مراسم ها شلوغه . هنوز وقت نکردن بشینن. و چشمشون بیوفته جای خالی خانوم جون . هنوز داغ ِ از دست دادن خانوم جون . از دست دادن دعای خیر خانوم جون که همیشه همراهشون بود رو احساس نکردن . فقط گه گاهی یکیشون میزنه زیر گریه و بی اختیار بغضش میترکه . و دیگران که خودشون هم چشمهاشون مواج شده سعی میکنن با حرف توی حرف آوردن جو رو از توی اون حال در بیارن . و شاید این وسط خاله پرستو از همه بیشتر اشک ریخته و ناآرامی کرده ....... آخه خاله پرستو تغریبا همه وقتش کنار خانوم جون بود و البته از همه هم دل نازکتره ........
امشب شبه هفته خانوم جون بود . خونه دایی جون . هم نازیلا شنبه امتحان داشت هم زندایی .ااااااااااا با اون همه کار ..... ما که فقط ظرفهای بعد از شام رو شستیم داشتیم نفله میشدیم . دیگه چه برسه به این بندگان خدا ...... تا چند روز دیگه باید فقط اسباب اساسیه خونشون رو مرتب کنن ...الله اعلم .
قبل از اینکه شام برسه . توی اتاق نازیلا ... اسباب سالاد رو آوردن تا ما بروبچ ظرفهای سالاد رو بچینیم . جونم واستون بگه .
we have yedoone dokhtar khale . ke in armanestan univercity mired .
ما هم دیدیم نمیشه که یه دختر خاله خارجکی داشته باشیم آ از هنری خارجکیش استفاده نکنیم که ....... آقا گرفتیمش به کار ...آآآآآآآآآآ بنده خدا رو نه تنها اینجا بلکه توی سفره چیدن و غذا کشیدن و ......خلاصه .... آره دیگه خارجکیا رو هم گرفتیم به کار .
سفره که پهن شد ...تازه فهمیدیم ااااااااااا جا کمه . خودمون جا نداریم سر سفره بشینیم .. ملت که نشستن . تازه خودمون همینجوری که راه میرفتیم و تعارف میکردیم . شوخی شوخی ایستاده شام هم میخوردیم .
نه بابا ... ما خیلی هم نامرد نبودیم . دختر خاله خارجکیمون خودش شام نخورد . به جان خودم ما تعارفش کردیم . ولی همش می فرمودن من شام نمی خورم ......
آخه شما ها مگه آی کیوتون کمه ؟!!!!! نمیدونین هنوز . خارجکیا همشون رژیمی هستن . در مصرف انرژی به شدت صرفه جویی میکنن. مگه نمی دونی اونا همش از انرژی هسته ای استفاده میکنن . خب انرژی هسته ای هم که گرونس . نمی تونن مثل ماها زیاده روی کنن ...خب بحث سیاسی شد . بریم سر سفره .....
من و بروبچ توی آشپزخونه بودیم و مشغول سرویس دادن به میهمانان محترم که چشممون افتاد به آستانه درب ورودی . دیدیم ااااااااااااااااااااااا یک سری از بروبچ از جمله نازیلا کباب بدست مشغولن .
دیدم راه بستس...... به هر ترفندی بود خودمون رو گذاشتیم دم در .......تازه چشممون به جمال دایی جون روشن شد . دایی داشت به هیئت اجرایی حال میداد . اساسی. ایستاده نمیدونم چندتا کباب اون هم تیکه تیکه خوردم ...ولی دیگه داشتم مرحوم میشدم . که خاله پارچ نوشابه اصیل ایرونی رو آورد . ........ سر سفره ننشستیم ولی گمون کنم ما مثلا هیئت اجرایی ..... یکی دو سه پرس زدیم تو رگ .
دم در . ولی زن دایی بنده خدا تنها کسی بود که همش در حال راه رفتن بود . ازاضطراب اینکه مبادا یه جای کار لنگ شده باشه . مدام در حال تعارف کردن بود .......حول حول ......... شام خورده و نخورده سفره رو باید جم میکردیم ...........
دیدی ....
دیدی گفتم همه مشغولا و اصلا یادشون نیست . همه هنوز داغن . این فقط عکس خانوم جون بود اون گوشه روی میز .......
البته همه مطمعن بودن که خانوم جون و باباجون روحشون از همیشه شادتر و آروم تر هستش . جون میدیدن بچه هاشون و فامیل همگی دور هم جمعن .
یک ساعت بود داشتیم ظرف میشستیم ......... اااااااااااا تموم هم نمیشد . به نازیلا گفتم : راستش رو بگو . امسال چنذتا مهمونی داشتین ؟؟؟؟؟؟
امسال چندتا مهمونی داشتین که ظرفهاشو نشسته بودین و امشب آروم آروم لابلای این ظرفها آوردی دادی ما شستیم ........
می فرمایند زیاد نبود.............
سلام
بابت خانوم جون روحشون شاد
زیبا مینویسد و ساده
شاد باشید و از غصه دوری هرچه زودتر رها
در پناه ایزد