-
نماز فارسی
یکشنبه 29 دیماه سال 1387 00:00
سال ۱۳۶۲ شمسی بودُ من و عده ای از جوانان پر شور آن روزگار پس از تبادل نظر و بحث و مشاجره به این نتیجه رسیده بودیم که چه دلیلی دارد که ما نماز را به عربی بخوانیم؟ چرا نماز را به زبان فارسی نخوانیم؟ و عاقبت تصمیم گرفتیم که نماز را به فارسی بخوانیم و همین کار را هم کردیم. والدین ما کم کم از این موضوع آگاهی یافتند و به...
-
روزگار ...
شنبه 15 تیرماه سال 1387 11:52
وقتی همسری عاشق چند ماه بعد از پر کشیدن معشوقه ش از روی تنهایی به سرش می زنه از تنهایی دربیاد....!!!!!!!!!!
-
نمی دونم داره چی میشه
یکشنبه 30 دیماه سال 1386 00:07
میدونی گریه امونم نمیداد و نمیده . امشب که شب شام غریبان عاشوراییست ........ دایی . هم بچهاش .......... یادم نمیره اون روز صبح رو که مامان صدام میکرد که دیرت نشه بچه دوباره دیکرد میخوری خودت نقش رو میزنی ها . و من لابلای رخت خواب بودم . که تلفن زنگ خورد . مامان کوشی رو برداشت . اولش قربون صدقه بود که نثار برادرش میکرد...
-
یکسال گذشت ... خانومجون .
جمعه 18 خردادماه سال 1386 08:26
دیروز بود . اولین سالگردش . برادرهاش اومده بودن . از راه دور . برادر بزرگترش رو مدتها بود ندیده بودم . دست خودم نبود . بی اختیار به همه نشونش می دادم و می گفتم . کپی خانم جون . نگاهش کنین . راه رفتنش . حرف زدنش . نشستنش . دعا کردنش . نگاه کردنش . الاهی فداش ............ اون یکی برادرش چشمش که به ماها افتاد چشماش پر از...
-
دلم هوایی شده
دوشنبه 25 دیماه سال 1385 09:38
آقا جان . یا امام رضا خیلی وقته دلم هوایی شده . خودت راهیم کن . من که .........
-
تجربه ی ترسی عمیق و واقعی
شنبه 20 آبانماه سال 1385 21:44
شکر . شکر خداوند بزرگ و مهربان را . شکر . شکر شکر میدونی امشب میخوام اینجا توی وبلاگ سروسادهی خودم یه اعتراف بنویسم . اعرافی که هنوز به زبان هم نیاوردم . حقیقت امر اینه که یه تجربه ی عجیب . بزرگ . یه آزمایش عجیب . بزرگ و راستش رو بخواهی ترسناک رو پشت سر گذاشتم . تا همین دو سه روز قبل زندگی برای من تمام شده بود . به...
-
چرا نمی فهمه؟-------- بازم شکر
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1385 21:26
خسته ام . نمی دونم چرا نمیفهمه ...... دو روز نخوابیدم . تازه از راه رسیدم . هنوز لباسهام رو در نیاوردم ....... سلام و احوال پرسی . از کار و بار و اداره یکار و ......... میگم ببخش میشه یه نیم ساعت دیگه تماس بگیری ؟....( میخوام حداقل لباسهام رو عوض کنم .) کمتر از ۱۵ دقیقه میگذره که دوباره تماس میگیره ..... حالا حرف از...
-
آرامش ...
جمعه 20 مردادماه سال 1385 23:30
ایستادم زیر جریان آب .......... سرد و خنک . نیت کردم . بسم الله گفتم ..... غسل کردم . خنکای آب روحم را روشن میکرد . احساس سبکی میکردم . وضویی ساختم و رو به قبله ..... رو به کعبه . ایستادم ...... الله اکبر ...... روحم ذره ذره آرامش را تجربه میکرد ....... ذره ذره وجودم مدتهاست آلوده ی طعم تلخ اضطراب شده . نگران است ....
-
وسط روز . برق آفتاب...
یکشنبه 8 مردادماه سال 1385 21:17
دلتنگم . دلتنگ . سازمان بودم . به دعوت و البته اصرار دوستان نازنین وسط روز بلند شدم رفتم .توی برق آفتاب .کاری نداشتم اونجا . ولی به سمانه قول داده بودم . بچه ها دوربین گرفته بودن دستشون ....... مینو میکروفن رو وصل کرد گفت بیا بگیر شما دوتا یه مصاحبه ی صوری بکنین تا من یه تست کنم دوربین رو ...... نمیدونم چرا مدتیه اصلا...
-
یادت بخیر خانوم جون....
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1385 06:46
میدونی کلی دلم واسش تنگ شده . برای خانوم جون . برای دعاهای شب جمعه یی که میخوند .....یا دائم الفضل .... برای حرفهای سروساده ای که میزد ... برای دل صافش . برای کلام دلنشینش ........برای خودش . خودش ... توی تمام عمرم آدم سروساده ای مثل خانوم جون ندیدم . ندیدم ...........ندیدم . چهل روز از رفتنش گذشت ........چهل روز ....
-
سلام . روزت خوش
سهشنبه 20 تیرماه سال 1385 07:27
. این خوشگل خانوم رو میبینی اون پایین . دل من رو برده . یه جورایی شده عشششششششق من . ناناز خانم . میدونی امروز کلی سرحالم . راستش هنوز جز یه نمه درس و مشق و مطالعه برنامه ی دیگه ای ندارم . ولی امروزم با انرژی شروع کردم . امیدوارم با انرژی هم ادامش بدم ......... امیدوارم تو هم با انرژی شروع کنی . امیدوارم تو هم...
-
حسرت به دل.....
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1385 21:03
دلم لک زده برای یه لبخند که از ته دل باشه . یه لبخند که ..........
-
دلنما
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1385 14:03
رسم دلنما رو یادتون هست . یادش به خیر اون روزا که عین بچه مثبتا درس خون بودم . اون روزا دلنما یه معنا داشت ........ ولی . امروز برام معنی دیگه ای داره این هم به بهانه ی روز قلم
-
دلنوشته -۲
جمعه 26 خردادماه سال 1385 02:38
یک هفته به همین زودی گذشت . خانوم جون درست نیمه شب پنجشنبه هفته گذشته آروم .............پر کشید . میگم پر کشید چون واقعا عزیز بود . وجودش سراسر محبت بود . عشق بود . ولی خب این اواخر داشت بخاطر بیماریش اذیت میشد . خدا وکیلی بچه هاش عاشقش بودن دوستش داشتن ...... و بخصوص این دو . سه ماه آخر مثل پروانه دور برش می چرخیدن ....
-
دلنوشته -۱
دوشنبه 22 خردادماه سال 1385 02:05
داشتم فکر می کردم گاهی الطاف دروغین آدمها چقدر نخ نماست . و چقدر باید حماقت کرده باشم در قبول بار منت آن الطاف حضرات ( کار هرگز نکرده وقتی انجام شد دیگه شده ) . و الهی و ربی منلی غیرک . قربون خود خدا برم که همه جوره هوای بنده های ناخلفی مثل من رو هم داره . میدونی ....گاهی برای آدم خیلی سنگین تموم میشه که آدمهایی که...
-
یاس کبود
دوشنبه 22 خردادماه سال 1385 01:53
عشق من پاییز آمد مثل باد باز هم ما باز ماندیم از بهار .احتراق لاله را دیدیم ما گل دمید و خون نجوشیدیم ما باید از کردار گل خون جوش بود در فراق یار مشکـی پـوش بود . یاس بوی مهربانی میدهد عطر دوران جوانی میدهد یاسها یادآور پروانه اند یاسها پیغمبران خانه اند یاس در هرجا نوید آشتی ست یاسدامان سپید آشتی ست یاس یک شب را گل...