دلنوشته -۲

 

                 

 

    یک هفته به همین زودی گذشت . خانوم جون درست نیمه شب پنجشنبه هفته گذشته آروم .............پر کشید . میگم پر کشید چون واقعا عزیز بود . وجودش سراسر محبت بود . عشق بود . ولی خب این اواخر داشت بخاطر بیماریش اذیت میشد .

   خدا وکیلی بچه هاش عاشقش بودن دوستش داشتن ......

   و بخصوص این دو . سه ماه آخر مثل پروانه دور برش می چرخیدن . البته منهای اون یکی پسر ناخلفش . مگم ناخلف و ازش حرف دیگه ای نمیارم . چون به یاد آوردنش هم کفاره داره ....... بیخیال

   این روزها همه داغن .........

   کارهایی رو که رسمی باید و وظیفشونه باید انجام بدن دارن انجام میدن ......مراسم ها یکی یکی داره برگذار میشه ......... ولی ..هنوز سر همه به واسطه این مراسم ها شلوغه . هنوز وقت نکردن بشینن. و چشمشون بیوفته جای خالی خانوم جون . هنوز داغ ِ از دست دادن خانوم جون . از دست دادن دعای خیر خانوم جون که همیشه همراهشون بود رو احساس نکردن . فقط گه گاهی یکیشون میزنه زیر گریه و بی اختیار بغضش میترکه . و دیگران که خودشون هم چشمهاشون مواج شده سعی میکنن با حرف توی حرف آوردن جو رو از توی اون حال در بیارن . و شاید این وسط خاله پرستو از همه بیشتر اشک ریخته و ناآرامی کرده ....... آخه خاله پرستو تغریبا همه وقتش کنار خانوم جون بود و البته از همه هم دل نازکتره ........

    امشب شبه هفته خانوم جون بود . خونه دایی جون . هم  نازیلا شنبه امتحان داشت هم زندایی .ااااااااااا با اون همه کار ..... ما که فقط ظرفهای بعد از شام رو شستیم داشتیم نفله میشدیم . دیگه چه برسه به این بندگان خدا ...... تا چند روز دیگه باید فقط اسباب اساسیه خونشون رو مرتب کنن ...الله اعلم .

قبل از اینکه شام برسه . توی اتاق نازیلا ... اسباب سالاد رو آوردن تا ما بروبچ ظرفهای سالاد رو بچینیم . جونم واستون بگه .

we have yedoone dokhtar khale . ke in armanestan univercity mired .

ما هم دیدیم نمیشه که یه دختر خاله خارجکی داشته باشیم آ از هنری خارجکیش استفاده نکنیم که ....... آقا گرفتیمش به کار ...آآآآآآآآآآ بنده خدا رو نه تنها اینجا بلکه توی سفره چیدن و غذا کشیدن و ......خلاصه .... آره دیگه خارجکیا رو هم گرفتیم به کار .

سفره که پهن شد ...تازه فهمیدیم ااااااااااا جا کمه . خودمون جا نداریم سر سفره بشینیم .. ملت که نشستن . تازه خودمون همینجوری که راه میرفتیم و تعارف میکردیم . شوخی شوخی ایستاده شام هم میخوردیم .

    نه بابا ... ما خیلی هم نامرد نبودیم . دختر خاله خارجکیمون خودش شام نخورد . به جان خودم ما تعارفش کردیم . ولی همش می فرمودن من شام نمی خورم ......

   آخه شما ها مگه آی کیوتون کمه ؟!!!!! نمیدونین هنوز . خارجکیا همشون رژیمی هستن . در مصرف انرژی به شدت صرفه جویی میکنن. مگه نمی دونی اونا همش از انرژی هسته ای استفاده میکنن . خب انرژی هسته ای هم که گرونس . نمی تونن مثل ماها زیاده روی کنن ...خب بحث سیاسی شد . بریم سر سفره .....

من و بروبچ توی آشپزخونه بودیم و مشغول سرویس دادن به میهمانان محترم که چشممون افتاد به آستانه درب ورودی . دیدیم ااااااااااااااااااااااا یک سری از بروبچ از جمله نازیلا کباب بدست مشغولن .

دیدم راه بستس...... به هر ترفندی بود خودمون رو گذاشتیم دم در .......تازه چشممون به جمال دایی جون روشن شد . دایی داشت به هیئت اجرایی حال میداد . اساسی. ایستاده نمیدونم چندتا کباب اون هم تیکه تیکه خوردم ...ولی دیگه داشتم مرحوم میشدم . که خاله پارچ نوشابه اصیل ایرونی رو آورد . ........ سر سفره ننشستیم ولی گمون کنم ما مثلا هیئت اجرایی ..... یکی دو سه پرس زدیم تو رگ .

     دم در . ولی زن دایی بنده خدا تنها کسی بود که همش در حال راه رفتن بود . ازاضطراب اینکه مبادا یه جای کار لنگ شده باشه . مدام در حال تعارف کردن بود .......حول حول ......... شام خورده و نخورده سفره رو باید جم میکردیم ...........

دیدی ....

دیدی گفتم همه مشغولا و اصلا یادشون نیست . همه هنوز داغن . این فقط عکس خانوم جون بود اون گوشه روی میز .......

 

       

البته همه مطمعن بودن که خانوم جون و باباجون روحشون از همیشه شادتر و آروم تر هستش . جون میدیدن بچه هاشون و فامیل همگی دور هم جمعن . 

یک ساعت بود داشتیم ظرف میشستیم ......... اااااااااااا تموم هم نمیشد . به نازیلا گفتم : راستش رو بگو . امسال چنذتا مهمونی داشتین ؟؟؟؟؟؟ 

امسال چندتا مهمونی داشتین که ظرفهاشو نشسته بودین و امشب آروم آروم لابلای این ظرفها آوردی دادی ما شستیم ........   

می فرمایند زیاد نبود.............

 

دلنوشته -۱

 

داشتم فکر می کردم گاهی الطاف دروغین آدمها چقدر نخ نماست . و چقدر باید حماقت کرده باشم در قبول بار منت آن الطاف حضرات ( کار هرگز نکرده وقتی انجام شد دیگه شده ) . و الهی و ربی منلی غیرک .

قربون خود خدا برم که همه جوره هوای بنده های ناخلفی مثل من رو هم داره . میدونی ....گاهی برای آدم خیلی سنگین تموم میشه که آدمهایی که حتی تو را ندیدند بشینن دورهم تصمیم بگیرن که دیدن فلانی برای جمع دوستان ما چندان هم جالب نیست (حتی به صراط کج تقیم منحرف میشن )

 

اینها البته حالا اتفاق نیوفتاده . اینها فقط خاطراتیست که یادآوری شده . البته بی مناسبت هم نیست . مناسبتش رو میخوایی؟ گفتنی نیست .

می دونی گاهی این آدمهایی که بعنوان بزرگتر و آدمتر و ... اطرافت هستن نگاه تحقیر آمیزشون سنگین برات تموم میشه . ولی بعد با خودت میگی : آخه آدم سروساده ! به تو چه که پا تو کفش بزرگان کنی . اونها هم برای خودشون چارچوبی دارن که شاید .........مرز بین خودشون و آدمهای سروساده ای مثل تو رو باهاش مشخص میکنن .

حماقت رو اونجایی مرتکب شدی که جو گرفت تو رو و خودت رو خواستی داخل بازی بزرگان کنی . تو اگه پرتابت هم خوب شده باشه . هم بازی بزرگان که بشی زود زمین میخوری . و این طبیعت بازی با آدمهایی که بزرگن یا خودشون رو بزرگ میدونن .

همیشه از مردانی که به دختر جماعت از پس پرده حرف زدن . چون وقتی دارن باهاش حرف میزنن به دختر بودنش هم فکر میکنن متنفر بوده و هستم و خواهم بود .

همیشه از مردانی که با دختر همکلام نمیشن که مبادا به وجه اجتماعیشون خدشه ای وارد بشه متنفر بوده و هستم و خواهم بود .

همیشه از مردانی که جلو همسر و خواهرهای خودشونم میگیرن برای وارد شدن به عرصه فعالیتهای اجتماعی ( از هر نوعش ) متنفر بوده و هستم و خواهم بود .

آدمهایی که به خواهر و همسران خودشون اونقدر اطمینان ندارن که .......

آدمهایی که زن رو ضعیفه میبینن .

تند نمی رم ...نه ....تند نمی رم .

توی جماعت مثلن بچه مسلمون از این آدمها بیشتر هست .

تو میدونی من چند شب خورد و خوراکم گریه بود تا فقط اجازه داشته باشم توی انتخاب رشته کنکورم مهندسی برق بزنم ؟

بچه بودم فکرم این بود که در جامعه فردای من اگر 10 تا مدیر زن قرار کاری رو بدست بگیرن . چرا هر پنج میدر زن از جماعتی باشن که از جنبه اعتقادیشون راه و روشی غیر از آنچه حضرت زهرا(س) به من آموخته را در پیش میگیرن ؟؟؟

پس به اندازه خودم . اول سعی کنم بشوم آنچه باید و اعتقاداتم رو محکم کنم و البته آنچه توان دارم بکار بگیرم تا یکی از اون 10 نفر باشم . اینجوری به سهم خودم یک قدم برداشته ام .

یک قدم برداشتم تا بفهمونم ......( خوب بگذار زیادی هم جو گیر نشم ) . هرچند حرف بسیار دارم . بسیار .

می دونی نکته تلخش کجاست .

اونجایی که همه توی فامیل منو تشویق به ادامه تحصیل توی رشته خودم رو میکردن و پدر خودم تمایلی نداشت . البته بعدها راضی شد . وقتی دید با حفظ خیلی مسایل میشه جوشکاری هم کرد . میشه دهن خیلی ها رو سرویس کرد . میشه فهموند هرچه سروساده تر موفق تر .

اونجایی که وقتی کاری رو توی دانشگاه بدست میگرفتم . همون ردیس (جانماز آبکش ) دانشگاه با تردید به انتخاب من برای کار نظر میداد . البته وقتی نتیجه کار رو میدید . میبست دهان مبارک را .

 

اونجایی که رئیس استانی اداره .فقط به تصور اینکه محجوب بودن رو میشه به مظلوم بودن و بی زبون بودن تعبیر کرد . حرف زور میزد و جلوی 70 -80 نفر ارباب رجوع  از همه قشری توش بود فریاد میزد که چرا ..... البته وقتی رودر روی حضارت وقتی در دهن مبارک رو باز میکردن و آنچه توان داشتن در صداشون بکار میبستن فریاد میزدن. من هم جواب قانع کننده ام رو با فریادی به همون بلندی  میدادم که نتونه جواب بده . دهان مبارک بسته میشد . و از فردای آن روز یاد میگرفتن که بجای احانت . احترام بگذارن .

 

اونجایی که حضرات از اینکه یه دختر وبلاگی سروساده ( و جتما به نظر ایشان . یه ضعیفه وبلاگی) از یه مهمانی یا چمیدونم یه دیدار وبلاگی خبر داشته باشه و یا دور از جون - زبونم لالل - روم به دیوار - (استغفرالله ) قصد حضور هم داشته باشه کلی بهشون بر بخوره که چرا دیگران آدم فروشی نمودن . چرا دیگران تا تقی به توقی می خوره هر کسی و ناکسی رو خبر میکنن ....البته اینجا دیگه اگه زبون درازی هم کرده باشم و جواب داده باشم . گستاخی و نامردی از من بوده . چون اونقدر قبلش من رو مدیون کرده بودن که چنین جاهایی در دهنم رو ببندم . ولی ......چه کنم که هرگز یاد نگرفتم ..........

میدونی شاید خیلی نمک به حروم باشم که نمک بخورم و نمکدون بشکنم .

شاید خیلی نامرد باشم که هنوز عرق زحمتهایی که به دیگران داده ام خشک نشده شاخ و شونه بکشم .

شاید خیلی گستاخ باشم که هنوز تشکر از دریای محبتهاشون نکرده هرچی از دهنم دربیاد اینجا بنویسم .......

ولی . اینجا رو باز کردم که گاهی هم چرکنویس دلنوشه های درهم برهم خودم باشه . 

 

یاس کبود

عشق من پاییز آمد مثل باد     باز هم ما باز ماندیم از بهار

    .احتراق لاله را دیدیم ما     گل دمید و خون نجوشیدیم ما

باید از کردار گل خون جوش بود    در فراق یار مشکـی پـوش بود   .

یاس بوی مهربانی میدهد    عطر دوران جوانی میدهد

یاسها یادآور پروانه اند    یاسها پیغمبران خانه اند

یاس در هرجا نوید آشتی ست     یاسدامان سپید آشتی ست

یاس یک شب را گل ایوان ماست     یاس تنها یک سحر مهمان ماست

بعد رو به صبح پرپر میشود    راهی شبهای دیگر میشود

یاس مثل عطر پاک نیت است     یاس استنشاغ معصومیت است

یاس را آئینه ها رو کرده اند    یاس را پیغمبران بو کرده اند

یاس بوی حوض کوثر میدهد     عطر اخلاق پیمبر میدهد

حضرت زهرا دلش از یاس بود     دانه های اشکش از الماس بود

داغ عطر یاس زهرا زیر ماه     میچکانید اشک حیدر را به چاه

عشق محضون علی یاس است و بس    چشم او یک چشمه الماس است و بس

اشک میریزد علی مانند رود    بر تن زهرا گل یاس کبود